نگاه

هر پدری آرزوی دامادی پسرش را دارد؛

من هم مستثنی نبودم، از این آرزو

بهش گفتم:

بابا جون چرا ازدواج نمیکنی؟!

خب توهم مثل بقیه ازدواج کن، دیر میشه ها ...

گفت:

چشم، ان شاءالله هر وقت جنگ تموم شد

و برگشتیم، ازدواج میکنم.

ول کنش نبودم؛

هر بار می آمد،

موضوع ازدواج را پیش می کشیدم و می گفتم:

دلم میخواد تا زندم دامادیت رو ببینم.

امّا یک کلام بیشتر جواب نمیداد، حالا زوده

پیش خودم فکر می کردم ...

شاید مشکل انتخاب دارد

به شوخی گفتم:

اگه توی انتخاب دختر مشکل داری،

به دخترایی که از مدرسه بیرون میان نگاه کن.

هر کدوم رو پسندیدی بگو برات بریم خاستگاری!

با شنیدن این حرف، عرق سرد روی پیشانی اش نشست.

سرش را پایین انداخت و گفت:

 

چشمی که بخاد به دختر مردم نگاه کنه

با انگشت بیرون میارم و زیر پا لهش میکنم.

 

شهیدعبدالله ‌شهروی

فرمانده‌گردان‌امام‌سجاد

شهادت‌ ؛ عملیات‌کربلای5