چادرم را کفن فرزندم کردم - ایرنا

 

سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه ی خوانندگان این وبلاگ.

طاعات و عبادات قبول ان شالله.

بنده مدتی نبودم بنا به دلایلی و امروز با خوندن این روایت واقعا قلبم آتیش گرفت .. ببخشید بعد از مدتها با یه روایت پر از درد اومدم.

خدایا مارو به راه راست هدایت کن تا غیر ازخودت وابسته هیچ چیز و هیچ کس نباشم.

خواهرا و برادرا واقعا حق شهدا و مادرای شهدا این هست که اینقدر فرهنگ ما به برهنگی و رفتارهای غلط غربی حرکت کته.

وای بر ما، وای بر ما.

خواهش می کنم روایت رو با دقت بخونین شاید خیلیا هم خوندن بیشتر برا اونا که نخوندن گذاشتم.

یا حق التماس دعای فرج.

*ماجرای مادرشهیدی که خود را "مظلوم ترین مادرشهید ایران"  معرفی کرد*

*مادرشهید* میگفت: من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی* هستم

برام تعجب بود که یک *مادر شهید* خودش این حرف رو بزند
پرسیدم: منظورتون چیه حاج خانم؟

 *مادر شهید* گفت: *پسرم یوسف* بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر آمد مرخصی و به ما در مزرعه کمک میکرد.

 کوموله ها ریختند و *یوسف* رو دستگیر کردند ، به او گفتند به *خمینی* توهین کن
ولی *یوسف* این کار رو نکرد.

 به من گفتند به *خمینی* توهین کن.
گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم.

گفتند: *بچه ات را میکشیم.* ؛بازهم قبول نکردم.

  *پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند*

 گفتند: به *خمینی* توهین کن؛ بازهم گفتم: نه

 گفتند: *کاری میکنیم که از غصه دِق کنی.*

 من رو با *جنازه تکه پاره شده یوسفم* کردند در یک اتاق و در رو قفل کردند ؛ با *جنازه پسرم* تنها بودم.

 بعداز 24 ساعت در را باز کردند گفتند: *باید خودت پسرت را دفن کنی.*

گفتم : *من مادرم*، با من این کار را نکنید، *من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.*

 گفتند: اگه این کار رو نکنی دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم

 شروع کردم با دستان خودم برای *پسرم* قبر درست کردن، 

هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم: *یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری...*

انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر *قبر پسرم.*

 *قبر که آماده شد گفتند خودت باید خاکش کنی...*

 *دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم*،گوشه ای از چادرم را جدا کردم و *بدن تکه تکه پسرم* را گذاشتم داخل چادر.

 *نگاهم به جنازه اش که افتاد باز دلم گرفت*، آخه نه نمازی بر جنازه خوانده شد ، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بدهد.

 فقط *خدا خودش شاهد هست* که *یک خانم چادری* بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: *صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...*

کنار قبرش نشستم و *با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم...* به همین خاطر من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.*
😭😭😭😭
 به راستی باید پاسخگوی قطرات اشک و لحظه لحظه آه کشیدن *مادران شهدا* باشیم؛ 
چه پاسخی داریم؟؟


*#شهید_یوسف_داورپناه*🕊️🌹
#یاد_شهدا_صلوات 🌷