خاطرات و دل نوشته ها

 

سلام و احترام

ربیع مبارک

روایت ذیل از ص91 کتاب خاکهای نرم کوشک می باشد . این کتاب خاطرات شهید برونسی به نقل از همسر و همرزمان شهید.

روایت از مجید اخوان:

حاجی توی بیمارستان هفده شهریور بستری بود 

یک روز پدرم رفت ملاقاتش، وقتی برگشت، گفت: بابا این فرماندت عجب مردیه!

گفتم چطور؟

گفت: اصلا اهل این دنیا نیست، این جا موقتی مونده، مطمئنم که جاش، جای دیگه ای است.

ظاهرا خیلی خوشش اومده بود از حرفهای حاجی. ادامه داد: همین جور که صحبت می کردیم، حرف شد از حوریه بهشتی.

گفتم: خلاصه حاج آقا رفتی اون دنیا،یکی ام برای ما بگیر.

اونم خندید و گفت: چشم.

بعدش، حرفی زد که خیلی معنی داشت.

به من گفت : ما صد تا حوریه اون دنیا رو به همین زن خودمون نمی دیم.

گفتم: حاجی همسرش رو خوب شناخته، قدر همچین زن فداکار و صبور رو کسی مثل خود حاجی باید بدونه.

 

این قصه و بسیاری روایت ها و خاطرات قشنگ این کتاب برا همه ی ما درسها دارد.

شهدا زندگیشان برای همه ی ما کلاس معرفت هست ان شاءالله بتونیم مثل شهدا زندگی کنیم.

کتاب ذکر شده رو بارها خوانده ام و همیشه با خودم گفتم چه صبری داشت همسر این شهید بزرگ و والا مقام.

نکته اصلی این روایت از نظر شما کجا هست؟

 

....

یا حق التماس دعای فرج